وندا چه ناز خوابیده
عااااشقتم مامانی که انقدر ناز خوابیدی تو دستای خاله نگین ...
34 روزگیه وندا
از چادگان که برگشتیم چند ساعتی گریه کردیو خوابیدی ، اما فردا صبحش که بابا امید رفت سر کار بازم شروع کردی به گریه و هر کاااااری که کردم آروم نشدی!! آخر سر گذاشتمت تو تاب برقیو آروم شدی! اصلا باورم نمیشد! آخه هر وقت میذاشتیمت تو تاب نا آرومی میکردی اما این سری هم آروم شدی هم کلی هم کیف کردی دخملم داره بزرگ میشه خووووب اینم عکسای دخملیه رنگی رنگیه مامان و در آخر راستی عاشق اینجوری خوابیدنی چه تو بغل چه رو بالش ...
اولین سفر
دختر خوشگل مامان اولین سفرتو تو 31 روزگیت رفتیم چادگان . من کلی استرس داشتم که اذیت بشی یا سرما بخوری یا همش گریه کنی!! آخه قبلش یه جند روزی همش گریه میکردیو دل درد داشتی . اما از چهارشنبه که رفتیم تا جمعه کلا خواب بودی عشق مامان خیلی دختر خوووبی بودی و همه دوست داشتن اینم منو بابایی و وندا جوووونی در چادگان این سه روز یه طرف که همش خواب بودی وقتی برگشتیم هم یه طرف.....!!!! به اندازه ی این مدت که خواب بودی تا اومدیم خونه گریه کردی همش هر کاری هم که میکردیم آروم نمیشدی! حتی حمومتم که کردم بازم گریه میکردی!! فکر کنم به شلوغیو سر و صدا عادت کرده بودی!! این عکستم تو بغل ...
عکسهایی که عمو آرمین ازت گرفته
وندا جونم این عکسهارو عمو آرمین ازت گرفته . ببین چه قدر خوووشگله . دست عمو آرمین مهربون درد نکنه این عکسها مال 4 روزگیت یعنی سال تحویل و 17 روزگیت که 13 به در بودا خونه مامان فیروزه بودیم دوستون داااارم جونم به این پدر و دختر قربون دستای کوچولوت که گلو گرفته به به خیلی خوووووشمزه بووودی ...
یک ماهگیت مبارک عزیزم
مامان جون داری بزرگ میشیاااااا ایشالا 100 ساله بشی فدات شم این اولین تولدت بود که رفتیم برات کیک سفارش دادیم و چه قدرم لذتبخش بووود . بابات که رفته بود کیکتو بگیره خانومه باورش نمیشد ما مامان بابات باشیم!! فکر کرده بود ما خاله و دایت هستیم یعنی انقدر کوچولویم؟ خلاصه 25 فروردین شما یک ماهه شدیا ما با مامان فرزانه و بابا ممد و مامان فیروزه و عمو آرمین وخاله نگین و دایی محمد برات جشن گرفتیم آخر شبم خاله نسیم اومدو کیک خوشگلو خوشمزتو خوردیم اینم عکسای خوشگلت فرشته کوچولوی مامان کیک خوشگل وندا جووونی اولین لباسی که برات خریدمو پوشیدیااااااااا...